درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

درسا تمام دارایی من

بدون عنوان

سلام باعرض پوزش وشرمندگی...   خیلی وقت بودکه پست نذاشته بودم.حالادلایلش رو یکی یکی میگم. اولین وبزرگترین دلیلش درسای شیطونه که تقریبا(بجزوقتایی که سرکارم) تمام وقتم روبه خودش اختصاص داده وفرصت سرخاروندن ندارم.دلیل بعدیش قطع بودن اینترنتمه . دلیل بعدیش اینه که یه مدت وبلاگم قفل کرده بود. خلاصه تواین مدت خیلی اتفاقها افتاد که دوست داشتم ثبتش کنم اما نشد. یکی ازاون اتفاقها چهاردست وپاراه رفتن شیطونک بود (البته الان ۲ ماهه که شروع کرده) قربون اون دستای کوچولوش برم که باچه زحمتی خودش روبه جلو میکشونه.چندوقتیه که دیگه همه چیز رواز جلوی دستش برمیدارم آخه وقتی تصمیم میگیره چیزی روبرداره دیگه هیچی جلودارش نیست. نی نی کوچولو دیگه یواش...
24 آبان 1390

بدون عنوان

وای وای وای ازدست این دختر بلای شکمو!   یعنی فقط مونده دست وپاهای مارو بخوره.ماشااله از وقتی غذای کمکیش رو شروع کردم انگار دنیا روبهش دادن ازسوپ وفرنی گرفته تا انواع واقسام میوه وآبمیوه رو اونقدر بااشتها میخوره که همه به ذوق میان و میگن کاش ماهم یه ذره بخوریم ببینیم چه مزه ایه. تازگیا خزیدن باسینه وآرنج رو هم یاد گرفته. باچنان تلاشی خودش روبه سفره میرسونه که فکر میکنی تا حالا هیچی نخورده. خلاصه روز به روز داره یه شیرینکاری جدید در میاره و مارو حسابی مشغول کرده.فقط یه کم بیقرار شده وهمه چیز رو به لثه هاش میکشه که البته همه میگن از نشونه های دندون درآوردنه. پناه بر خدا...دنبال کردن سیر تکاملی که یک نوزاد باید طی کنه تا...
7 مهر 1390

اولین شب بدون درسا

یعنی چی میشه؟ الان داره چه خوابی میبینه؟ اصلا خوابه یابیداره ؟ نکنه بیداره و داره بی طاقتی میکنه. نکنه بیدارشه و بفهمه کنارش نیستم اونوقت بی تابی میکنه؟خدایاامشب کی صبح میشه؟؟؟   اینازمزمه هاییه که همش باخودم تکرارمیکنم. امشب اولین شبکاری منه.اولین شبیه که من درست بعداز۵ماه و۱۶روز که ازتولد درسامیگذره پیشش نیستم. درساروساعت۹و ۴۵ دقیقه پیش مامان گذاشتم واومدم اداره تافرداساعت۸صبح.ازخونه تا اینجا رونفهمیدم چطور اومدم. من و بابایی اونقدر ناراحت بودیم وبغض داشتیم که تا اینجا حتی یک کلمه با هم حرف نزدیم. اصلافکرشم نمیکردم که اینقدر سخت باشه یه شب رو بدون درسابگذرونم. همش توفکرشم . قیافش وقتی میخوابه یا وقتی شیرمیخوره همش جلوی چشممه. ...
7 شهريور 1390

بدون عنوان

سلام   مدت زیادی غایب بودم. وقت نکردم به وبلاگم سربزنم. خب بچه داری و مامان شدن وهزار دردسر دوست داشتنی دیگه دلیل این غیبت بود. الحمدلله درسا خانوم گلم روز۲۱ اسفند صحیح وسالم بدنیا اومدو ما رو از انتظار کشنده ای که داشتیم بیرون آورد. الان دقیقا۴۷ روزه است.یه دخترنازودوست داشتنی که حسابی سر هممون رو گرم کرده.  خداروشکربخاطر تمام نعمتهاش. نعمت داشتن فرزند رونچشیده بودیم که اونم الحمدلله خدا بهمون داد. توی پستهای دیگه سعی میکنم چندتا عکس ازش بذارم. فکرکنم بیدارشد...بایدبرم ... ...
6 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلام به نی نی ناز شمبوزکمبولی خودم   الهی قربونت برم که دیگه داره جات تنگ وتنگ ترمیشه وپیچ وتاب میخوری. آقادکتره گفته ۲۱ اسفند بدنیا میای. داریم برای دیدنت لحظه شماری میکنیم. زودتربیا که دلمون واست تنگه تنگه
10 اسفند 1389

بدون عنوان

این مطلب رومی نویسم برای خودم وتمام مادران شاغل :   زن‎های شاغل، دنیای پیچیده‎ای دارند که هیچ کس جز خودشان آن را نمی‎فهمد. مادرهای شاغل، دنیایشان از آن هم پیچیده‎تر است. باز اگر ماجرا فقط حقوق بود، می‎شد راحت‎تر هضمش کرد «دوستش ندارم، اما به پولش احتیاج دارم، مجبورم.» اما وقتی کارت را از صمیم قلب دوست داری و به بچه‎ات هم عشق می‎ورزی، ماجرا بدجوری به هم می‎پیچد. مادرهای شاغل هر روز دارند می‎جنگند. با رئیس‎شان برای کار کمتر، با بچه‎شان برای خداحافظی سوزناک، با کسی که از بچه نگهداری می‎کند برای این که طبق اصول‎شان با بچه حرف بزند، بازی کند، غذایش را بدهد، بخواباند و ...
21 دی 1389